بارا ن عشق THE RAIN OF LOVE

یک آرزو دارم:یکدیگر را دوست بداریم و به عقاید و نظرات دیگران احترام بگذاریم.در برابر عشق و محبت قدرشناس باشیم.ولی هرروز شاهد پیشرفت رفتارهای ضداخلاقی هستیم!


تا کی عاشق باشم و از عشقم دور؟ تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور …..؟

 

تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم و حسرت آن دستهای گرمت را بکشم…؟

 

تا کی باید از خدای خویش التماس کنم تا تو را به من برساند ، نزدیک و نزدیک تر کند


تا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟… تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم

 

و دلم برایت تنگ شود؟ تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!

 

تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام به پشت کوه ها می رود نگاه کنم و

 

تا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟ خسته ام !

 

یک خسته دلشکسته یک عاشق دور از معشوق…. عاشقم ! یک عاشق دیوانه بی سر و سامان …..

 

تا کی باید کنج خلوت دلم بنشینم و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟

 

تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن است!

 

تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و چشمهای خیسم را از دیگران پنهان کنم؟

 

تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ، عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!

 

تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم و همراه با آسمان بنالم و ببارم….

 

و تا کی باید با دستهای خالی ، با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ، با چشمانی

 

خیس وقلبی غمگین زندگی کنم؟ آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم

 

ولی در کنار تو نباشم عزیزم! تاکی؟

+نوشته شده در یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:,ساعت20:31توسط عاشق باران | |